پارس هیپ هاپ

پارس هیپ هاپ

پارس هیپ هاپ
پارس هیپ هاپ

پارس هیپ هاپ

پارس هیپ هاپ

دو برادر

یه روز دو تا برادر بودن ،یکی قصاب،یکی درویش

درویش میگه من برای ریاضت به صحرا میرم و قدرتهامو به تو نشان خواهم داد!

برادر درویش میگه باشه،10 سال میگذره درویش برمیگرده به برادرش میگه ببین من اب را در الک نگه میدارم در

این هین چشماش به بالای مغازه میخوره میبینه ابی در الک ثابت است!

برادر میگوید حالا نوبت من است که به صحرا بروم تو در شهر باش و مشتری ها را راه بنداز!

اولین مشتری زن که به مغازه میاد هنگام تصویه حساب دستاش به دستای درویش میخوره اب از الک میریزه!

و برادر برمیگرده میگه در شهر اب را در الک نگه دار!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.